۳روز افتاده بودم تو جوب. بدنم از چند جا شکسته بود و بیهوش شده بودم. برف سنگینی اومده بود که روی منو پوشونده بود.
به گزارش بازیگرها به نقل از همشهری، بعد از ۳روز کارگرای شهرداری جسم بیجونمو پیدا کرده بودن. ۴روز هم تو سردخونه بیمارستان مونده بودم تا شاید خونوادهای، آشنایی، کسوکاری برای جنازهم پیدا بشه.
بعد از ۴روز جنازهمو از سردخونه بیرون آورده بودن تا به بهشتزهرا منتقل کنن. اما پروندهم گم شده بود و جنازهم داخل کاور روی یه تخت وسط راهروی بیمارستان مونده بود.
چند ساعت بعد گرمای بیرون از سردخونه بدنمو زنده کرده بود. معجزه شده بود و من به هوش اومده بودم.»
این فقط روایتی از بخش کوچکی از زندگی لادن است که طی تصادفی شبانه در سال۸۰ اتفاق افتاده است.
زندگی فلاکت بار
زندگیای که انگار دنباله بیانتهای درد و رنج و زنجیره تمامنشدنی مصیبتهاست؛ ملغمهای از رنجهای فردی و خانوادگی.
زخمهایی که هم آدمها به قلبش زدهاند و هم روزگار در تقدیرش نوشته است و البته خطاهایی که هر بار از سر خشم، عجز و درماندگی. مرتکب شده تا شاید زودتر از شر زندگی ناخواستهاش رها شود.
زندگیای که از ۴سالگی با او سر ناسازگاری داشته و در طول آن اعتیاد از ۱۴سالگی، فروش موادمخدر، مبتلاکردن خواهرها و برادرها به مواد. طلاق، زندان و حکم اعدام، ازدستدادن فرزند، مرگ هفتروزه، ازدستدادن خواهر کارتنخواب.
در اثر سرما، اعدام برادر به جرم حمل مواد مخدر، خودکشیهای نافرجام، ۲۳سال کارتنخوابی و ۱۰۶مرتبه ترک اعتیاد را تجربه کرده است.
حالا خودش میگوید هر چه در گذشته بوده شخصیت دروغیناش بوده. میگوید آن لادن تمام شده و این کسی که روبهرویتان نشسته لادن اصلی است. حتی اگر آن لادن ۶۰سال زندگی کرده باشد و این لادن ۳سال.
میگوید این ۳سال بهترین سالهای زندگیاش بوده و حتی اگر همین حالا هم از دنیا برود هیچچیز دیگری از این جهان نمیخواهد.
حالا او بعد از ترک اعتیاد بازیگر شده و منتظر است که بهمنماه فیلمش در جشنواره فجر اکران شود.
در این گفتوگو با او درباره سالهای زندگیاش حرف زدهایم و از حالوهوای اینروزهایش و تجربه بازیگری پرسیدهایم؛ بخوانید.
جامانده از کودکی
«خدا منرو بعد از ۸سال به پدر و مادرم داد. پدرم دوست داشت اولین بچهش پسر باشه اما من به دنیا اومدم. بهخاطر همین از چارسالگی لباس پسرونه تنم میکرد، موهامو پسرونه کوتاه میکرد و روی دوش خودش به جاهای خلاف تهران میبرد. از همونجا اعتیادم به الکل شروع شد.
پدرم مرد بدی نبود – خشکبارفروشی داشت- اما هر شب بعد از کار تا صبح توی کافهها میگشت. مادرم هم از پسش برنمیاومد. چند سالی اینطوری گذشت.
درس میخوندم؛ مدرسه شبانه میرفتم. انقدر درسم خوب بود که اگه یه روز مدرسه نمیرفتم فراش و ناظم میاومدن در خونه و سراغمو میگرفتن. تیپ اونموقع منو هیچکس نداشت.
همیشه چند تا کتاب زیر بغلم میزدم و توی خیابون طوری راه میرفتم که همه فکر کنن آدم مهمی هستم؛ اما نمیذاشتم کسی بفهمه الکل مصرف میکنم.
عاشق کتاب بودم. رمانهای فرانسواز ساگان و تخیلیهای ژولورن رو چند بار خونده بودم. تا اینکه ۱۲سالم شد و پدرم فوت کرد. مادرم میدونست که بعد از پدر، نمیتونه از پس من بربیاد.
ازدواج در 12 سالگی
مجبورم کرد با یکی ازدواج کنم؛ کسی که توی ۱۲سالگی عروسش شدم و توی ۱۴سالگی با یه پسر ۴۰روزه ازش طلاق گرفتم. خونهش جز گرسنگیکشیدن و کتکخوردن چیز دیگهای برام نداشت.
دوران حاملگی انقدر سخت بود که از بوی غذای همسایهها غش میکردم. اما اون حتی اجازه نداد پسرمرو با خودم ببرم؛ گذاشتش سر راه.
توی ۱۴سالگی اولین بار مصرف مواد مخدر رو تجربه کردم؛ با هروئین! وقتی که نمیخواستم هیچچیز این دنیا رو ببینم. مواد، پاهامرو از زمین بلند میکرد و به یه دنیای دیگه میبرد.»
اینها را لادن میگوید؛ کسی که از ۱۴سالگی با مصرف مواد پا به دنیای دیگری گذاشته. دنیایی که تا ۶۰سالگی در میان دود و افیون آن، روزها را به شب رسانده و کارتنخوابی، زندان و حتی تجربه مرگ هم پایانی برایش نبوده است.
حالا همه این سالها را در چند دقیقه تعریف میکند تا زودتر به ۶۰سالگی برسد. تا زودتر، از پایان دنیایی بگوید که ۱۰۶بار ترک اعتیاد، فقط بخشی از تیرگیهایش بوده است. و حالا ۳سال است که پاک است و تا آخر عمر هم پاک میماند.
گلی در شورهزار
با مرگ پدر لادن خانوادهشان بیسرپرست شد. خواهرها و برادرهای کوچکش تأمینکنندهای نداشتند. و حالا او پس از پشتسرگذاشتن یک ازدواج ناموفق و جدایی از فرزند، سرپرست آنها شده بود؛
«جایی که به دختر ۱۴ساله کار نمیدادن؛ منهم کاری بلد نبودم؛ یا باید دزدی میکردم، یا خودفروشی، یا قاچاقفروشی. از دو راه اول بیزار بودم؛ برای همین دوباره موهامو از ته زدم و لباس پسرونه پوشیدم. میرفتم شهرستان و جنس میآوردم.
به خاطر سن کمی که داشتم کسی به من شک نمیکرد. به تهران که میرسیدم برای مصرف خودم برمیداشتم و بقیه رو میفروختم.
خونه ما از همون اول توی محله دروازهغار بود. اگر بخوام حساب کنم تموم عمر کارتنخواب بودهم. گاهی میرفتم خونه، یه پولی به مادرم میدادم، جنسا رو جاساز میکردم و دوباره میزدم به خیابون.
کمکم خواهرها و برادرهام هم به این راه کشیده شدن. از ۸سالگی و ۱۰سالگی با همون موادهایی که توی خونه بود شروع کردن به مصرف.
مادرمهم دق کرد و مرد. قاچاقفروشیو تا زمان انقلاب ادامه دادم. وضع مالیام خیلی خوب شده بود. خونه و چند تا ماشین و یه کیف پر از طلا داشتم.
اما بعد از انقلاب قاچاقفروشیو گذاشتم زمین. یکییکی این مال و اموالو میفروختم و خرج مواد میکردم. سال۶۰ دوباره کار رو شروع کردم که با ۴کیلو مواد گرفتنم و زندانی شدم.
میگفتن مفسدفیالارض هستی و باید اعدام شی. یه شب سرگذشت زندگیام رو نوشتم؛ یک دفترچه پر شد. دادمش به دادیار و گفتم قسمات میدم که تا اینرو نخوندی، حکمی برام صادر نکنی.
چند روز بعد صدام کرد و گفت این چه سرگذشتی بود که نوشتی! از اون روز من و خونوادهام هر صفحه رو که میخونیم گریهمون بند نمیاد.
تو یه گل توی شورهزار هستی که دنیا همچین سرنوشتی برات رقم زده. پای برگهام نوشت «گلی در شورهزار».
رهایی از اعدام
توی دادگاه تجدیدنظر حکم منرا به ۱۲سال حبس تقلیل دادن. در نهایت بعد ۷سال بهدلیل رفتار خوب، عفو خوردم و اومدم بیرون. توی زندان هم خیلی پیشرفت کردم.
درسم رو تا دیپلم ادامه دادم، خیاطی یادگرفتم و کارای حسابداریو دست گرفتم. درآمد خوبی داشتم. از همون درآمد خرج خونواده رو هم میدادم اما هر روز فکر و ذکرم این بود که دوباره بیام بیرون و برم سراغ مواد.
با اینکه در مدت حبس هیچ مصرفی نداشتم اما فکر مواد از سرم بیرون نمیرفت. اینهم خواست خدا بود که حکمام رو برگردونن. »
«خواست خدا» را که میگوید میپرسم: «این حرف الانت است یا آنموقع هم اینطور فکر میکردی؟ مگر میشود این همه بلا سر آدم بیاید و بگوید «خواست خدا» بوده؟ ». جواب میدهد: «من همیشه با خدا حرف میزدم.
همیشه درددلامرو پیش خودش میبردم. ۲۳سال کارتنخواب بودم. گاهی از خواب بیدار میشدم، میدیدم کفش و لباسمرو بردهان. رو به آسمون میکردم و گریهکنان با خدا حرف میزدم.
چند دقیقه بعد میدیدم جلوی یه سطل زباله لباسی و کفشی سر راهم قرار گرفته. همیشه میدونستم که فقط خودشو دارم. اونهم گذاشت و گذاشت و گذاشت تا حالا نشونم بده که چه دنیا و زندگیای برام میخواسته…
که حالا ببینم چقدر محکم منو توی آغوشاش گرفته و چقدر حواسش به من هست».
معتاد بامعرفت!
لادن از زندان آزاد میشود اما به خانه نمیرود. مستقیم به خانه ساقی محل میرود تا یک دل سیر – به اندازه همه سالهای حبس- مواد بکشد و دوباره روز از نو، روزی از نو. دوباره اعتیاد و به این در و آن در زدن برای بهدستآوردن پولی که خرج مواد کند.
از روزهای بعد از آزادی زندان زیاد صحبت نمیکند؛ میگوید میخواهم کتاب زندگیام را بنویسم، بگذارید آن هم تازگی داشته باشد.
از او میخواهیم که از ۲۳سال کارتنخوابی حرف بزند که میگوید:
«بعد از فوت مادرم همون خونهای که داشتیم هم دیگه نبود. هرکدوم ما به یه سرنوشت بدتر از اونیکی گرفتار شدیم. یکی از برادرهام گم شد؛ یکی دیگه رو با مواد گرفتن و اعدام کردن. ی
کی از خواهرام هم توی همون پارک دروازهغار کارتنخواب شد. منهم که راه به جایی نداشتم تصمیم گرفتم پیش خواهرم برم و حداقل اونجا کنار هم باشیم. ۲۳سال کارتنخوابی از همون دهه۷۰ شروع شد؛ با خواهری که ۹سال از من کوچیکتر بود و ۲سال پیش توی سرمای زمستون یخ زد و مرد.
بروبیا در دروازهغار
من برای خودم توی دروازهغار بروبیایی داشتم. بعد از زندان قسم خورده بودم که سمت قاچاق نرم اما چون از قدیمیای دروازهغار بودم همه منرو قبول داشتن.
با دلالی و جنسفروختن به تازهواردها پول درمیآوردم؛ جوری که هیچوقت مواد همراه خودم نباشه و دوباره حبس نکشم. همیشه ۶-۵نفر دوروبرم بودن و به اونا هم جنس میرسوندم.
دلم برای خماریکشیدنشون میسوخت و میگفتم: «امشب مهمون من»! سرقفلی پارک شده بودم. همه میدونستن که جایی ندارم، از بقیه هم بزرگتر بودم. حتی کلانتری که چند وقت یهبار میاومد معتادارو جمع کنه، میگفت با لادن کاری نداشته باشین؛ جز اینجا جایی نداره.
شما نمیدونی هیشکی نمیدونه! هیشکی نمیدونه که زندگی کارتنخوابی مث باتلاقه. یه آدم کارتنخواب از هیچی لذت نمیبره؛ هیچیو نمیبینه؛ فقط دوس داره یکی از ته چاه نجاتش بده.
فقط دلمون میخواس کسی که از کنارمون توی خیابون رد میشه بپرسه اسمت چیه؟! انقدر لاغر شده بودم که ۴۰کیلو هم نبودم.
دروازهغاز سیزدهبهدر معتادا بود دیگه! توی ۱۰متر جا ۱۵نفر نشسته بودن و مواد میکشیدن. هیچی برای هیشکی مهم نبود و همینطور شبا صبح میشد».
آخرین بار؛ صدوهفتمین بار
«پیشکسوت پارک دروازهغار بودم. همه روی اسمام قسم میخوردن. ۲۳سال کم نیس. با خیلیها هم دوست بودم.
سال۹۳ بود که یه روز یکی از دوستهام گفت لادن من چندساله تو رو میشناسم. دستور اومده که تا چند روز دیگه پارک دروازهغار رو خراب کنن.
بهتره برای خودت دنبال جا و مکان باشی. این حرفش مث زنگ توی گوشم صدا کرد. نترسیده بودم اما انگار تلنگری توی وجودم حس میکردم. این یه تیکه از پازل ترک اعتیادم بود.
تیکه بعد وقتی جور شد که یه نفر کاملا اتفاقی ۵۰۰هزار تومن به من داد و گفت لادن توی همین محله دروازهغار هم میشه با این پول یه اتاق اجاره کرد.
تو پیر شدی و تو سرمای امسال دوام نمیاری. برو با این پول برای خودت یهجایی دستوپا کن. حال اونروزهام عجیب بود. پولو نگهداشتهبودم؛ نه خرج مواد میکردم و نه بهش دست میزدم. صداها هم توی گوشم بود؛
اما تیکه سوم پازل وقتی بود که یکی از خانمای مسئول توی مرکز ترک اعتیاد فهمید که تصمیم به ترک دارم. گفت: «بابا تو دیگه ۶۰سالت شده؛ یه پات لب گوره. بزن حالشو ببر»!
اینجا دیگه واقعا بهم برخورد. یه ساک برداشتم و راه افتادم سمت مرکز ترک اعتیاد میدون قیام. داد میکشیدم و فریاد میزدم و میگفتم که «میخوام ترک کنم».
قبل از اون هم ۱۰۶بار ترک کرده بودم اما این بار، بار آخر بود. از مرکز ترک اعتیاد ماشین گرفتن و منرو بردن جمعیت طلوع بینشانها؛ یه جمعیته که برای احیای کارتنخوابها فعالیت میکنه.
آخرین تلاش
قبل از واردشدن به ساختمون جمعیت، یه شیشه متادون رو که برای مصرف یه هفته به من داده بودن سر کشیدم. و قسم خوردم که همهچیز همونجا تموم بشه.
خبر اینکه لادن با پای خودش رفته جمعیت، مث بمب توی دروازهغار پیچید. پشت سر منهم گروهگروه از بچههای دروازهغار راهی جمعیت شدن.
البته اینطوری که براتون تعریف میکنم آسون نبود. فکر نکنین ۵۰سال مصرف مواد، یهجا از تنم اومد بیرون.
خیلی درد کشیدم، خیلی رنج کشیدم اما با خدا قرار گذاشته بودم که این بار آخر باشه. گفته بودم خدایا! یا منو پاک میکنی یا جسدمرو از این در میبرن بیرون. »
آرامش
اینها را که تعریف میکند نه خشمی در چهرهاش میبینی، نه اضطراب و نه غم. آرام است؛
آنقدر آرام که انگار هیچکدام از این رنجها را نکشیده و ذهنش از اتفاقهای بد خالی است. میگوید همه را بخشیدهام، از هیچکس کینه ندارم و حالا فقط وظیفهام این است که به افرادی مثل خودم کمک کنم.
لادن آنقدر حال خوبی دارد که به قول خودش احساس میکند خدا او را در آغوش گرفته. خوشحال است چون پسرش در آخرین دیدار به او گفته بود آرزویم این است که ترک کنی. و حالا با اینکه چند سالی از فوت او بر اثر بیماری قلبی میگذرد، روحش میداند که مادرش ترک کرده.
حالا لادن قویترین و بزرگترین الگو برای همه کسانی است که در جمعیت طلوع بینشانها برای برگشتن به زندگی عادی تلاش میکنند.
هر قدر هم در گذشته به دیگران مواد داده باشد، حالا دنیا چرخیده و رو به سمتی آورده که الگوی ترک اعتیاد خیلیها شده است.
اینجا هم میگوید تمام اینها «خواست خدا» است و من این سهسال زندگی باآرامشم را با هیچچیز عوض نمیکنم.
بازیگری توی خونت هست لادن!
«من عاشق سینمام. جوون که بودم زیاد سینما میرفتم اما هیچوقت به مغزم خطور نمیکرد که یه روز بازیگر بشم. کی؟ لادن؟ اصلا کی میاد به یه معتاد پیشنهاد بازیگری بده؟
الان هم همه تعجب میکنن؛ هر کی میفهمه بازیگر شدهم میگه تو که نه درس سینما خوندی نه بازیگری. چهجوری توی ۶۲سالگی رفتی جلوی دوربین؟
هومن سیدی هم از بازی من تعجب کرده بود؛ سر ضبط نه فیلمنامه رو میخوندم نه تمرین میکردم. فقط آقای سیدی میگفت لادن این حرف رو بزن یا این کار رو بکن؛ منم همونی که میخواست رو اجرا میکردم.
بچههای پشت صحنه میگفتن لادن بازیگری توی خون تو هست؛ انگار از بچگی بازیگر بودی. آره! از بچگی بازیگر بودم؛ از همون ۴سالگی که بابام سرمرو میتراشید و لباس پسرونه تنم میکرد.
آره من نقشهای زیادی توی زندگیام بازی کردهام. حالا هم سیب دنیا چرخاشو زده و توی جشنواره فجر امسال فیلمام اکران میشه؛
«مغزهای کوچک زنگزده» به کارگردانی هومن سیدی؛ با بازی نوید محمدزاده، فرهاد اصلانی، فرید سجادی حسینی و لادن ژاوهوند. »
لادن ژاوهوند را که میگوید صدای خندهاش بلند میشود.
انتخاب بین ۱۳۶۵نفر
خندهاش بهخاطر این است که از بین ۱۳۶۵نفر برای این نقش انتخاب شده و حالا ۳کارگردان هم به او پیشنهاد کار دادهاند. اما معرفت لادن اجازه قبول این پیشنهادها را نداده و همه آنها را به بعد از اکران فیلم اولش موکول کرده است.
او در این فیلم نقش مادر ۴فرزند خلافکار را دارد. به قول خودش وقتی هومن سیدی برای انتخاب بازیگر به جمعیت طلوع بینشانها آمده بوده. گفته زنی را میخواهم که چادربهکمر باشد و از پس ۴بچه خلافکار بربیاید.
آنجا بوده که همه به اتفاق گفتهاند لادن تنها کسی است که میتواند این نقش را بازی کند. نقشی که به ازای ایفای آن ۶میلیون تومان مزد دریافت کرده. و حالا چند ماهی است که با آن خانهای را در بنبستهای تودرتوی یک خیابان در تهران اجاره کرده؛
خانهای که در ۶۳سالگی و بعد از رنج سالهای بیپناهی، جایی برای آرامش او و خواهرش شده. و قرار است بهترین روزها را در آن به شب برساند.
نوشته این زن پس از ۱۰۷ بار ترک اعتیاد و حکم اعدام ستاره سینما شد! اولین بار در بازیگرها. پدیدار شد.
ارسال نقد و بررسی