یک دختر 5 ساله که توسط مأموران پلیس دستگیر شده بود ، داستانهای عجیب و غریب او را به متخصص اجتماعی دفتر کلانتر مشهاد گفت: “من در یک خانواده ناپایدار و پر از شرایط لوکس و اقتصادی و زندگی خوب متولد شدم. ما همیشه در خانه خود بودیم یا مهمانی بودیم. من هرگز خودمان را ندیده بودم.
به گفته ایران ، روزها تکراری بود و من فقط به کلاس زبان می رفتم زیرا رویای زندگی و تحصیل در خارج از کشور را داشتم ، بنابراین من انگلیسی تدریس می کردم. از طرف دیگر ، به دلیل ظاهر ظاهر ، من به محیط اطراف خود بسیار علاقه مند شدم تا همه به من سیندرلا را صدا کنند. خواهرم همچنین در طراحی لباس مشغول به تحصیل بود ، اما من به امید تجربه جهانی دیگر در سراسر مرزها درس و مدرسه را ترک کردم و من فقط به خودم رسیدم.
یک روز ، به پیشنهاد یکی از دوستان خواهرم ، ما موافقت کردیم که الگویی برای یک برند تقریبا برای برندی باشد که مشکلات و بدبختی های من را آغاز کرده است. من و نادره به دلیل زیبایی ما الگوی خوبی برای تبلیغ لباس بودیم و ما در حال پیشرفت بودیم تا اینکه با پسری در آنجا آشنا شدم. این سازمان دهنده همکار من بود و سعی کرد به طرق مختلف با من در تماس باشد و یک برنامه دوستی را تهیه کند که سرانجام موفق شود.
چند ماه از روابط ما گذشت تا اینکه گفتم آرزو می کنم بیرون بروم و زندگی کنند. او همچنین گفت من به شما کمک می کنم تا بروید و آشناهای زیادی در آنجا داشته باشید ، اما او پول زیادی می خواهد. من همچنین پذیرفتم و در این مورد با کسی صحبت نکردم. پول زیادی بود من تصمیم گرفتم طلای خود را بفروشم ، و پس انداز من و اتومبیل پدرم برای هدیه تولد من خریداری کرده بود ، همه آنها را فروختم و به دلار تبدیل شدم.
من شبانه خانه را ترک کردم و با سازمان ترتیب دادم ، اما کسی که سعی در فریب من داشت ، با فریب دادن من ، مرا در مشهاد برد و از آن بدتر ، مرا به بهانه استراحت به یک ویلا از منطقه شهری برد.
او شخصی داشت که دختران ایرانی را خریداری و فروخت. من اینها را از مکالمات مخفی تلفنی او با او فهمیدم. من می خواستم فرار کنم ، اما او گفت ، اگر من تمام وقت با من به فیلم ها می رفتم. با این حال ، من به افتخار و پولی که در دست او داشتم ، زدم و فرار کردم و هرچه بیشتر دویدم و رفتم.
بعد از گذشت چند روز که در خیابان ها گرسنه و خسته شدم و به خانه نرفتم ، سرانجام به خانه اصابت کردم ، اما به محض ورود ، با سیلی محکم پدرم روبرو شدم زیرا سامان فریبنده رسوا بود و فیلم های زشت من روی صفحه تلفن پدرم بود.
او مرا نابود کرد تا من برای بار دوم از خانه فرار کنم و می خواستم به تنهایی زندگی کنم ، اما من پول نداشتم ، بنابراین تصمیم گرفتم در مکان های شلوغ جیب بزنم ، اما چون مهارت کافی نداشتم ، به سرعت در پلیس افتادم.
تحقیقات پلیس در مورد سرقت های احتمالی دختر جوان دیگر در حال انجام است ، اما با دستور سرهنگ Mojtaba Hosseinzadeh ، رئیس دفتر کلانتر مبلغین مشهاد ، مشاوره برای بازگشت به مسیر درست زندگی در حلقه کار اجتماعی آغاز شد.
ارسال نقد و بررسی