نقد فیلم «بنیشی‌های اینیشرین»؛ تراژدی-کمدی بی‌نقص مک‌دونا درباره یک جدایی • اندلرن

نقد فیلم «بنیشی‌های اینیشرین»؛  تراژدی-کمدی بی‌نقص مک‌دونا درباره یک جدایی • اندلرن

مارتین مک‌دونا از فیلم موفق «در بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ بروژ کارگردان اشی‌اش کارگردانی‌اش کارگردان اشی‌اش کارگردانی‌اش کارگردانی‌اش کارگردانی‌اش کارگردانی‌اش کارگردانی‌اش کارگردانی‌اش کارگردان‌اش،،،،،،،، این موقعیت دشوار پیش نمی‌آمد تا سرانجام همه‌گیری کووید میسر و «بنشی‌های اینیشرین» (The Banshees of Inisherin) ساخته شد. مک‌دونا در نگارش فیلمنامه در زندگی شخصی‌اش در پشت سر گذاشتن جدایی از یک رابطه‌ای بود. این چنین بود که بر خلاف «در بروژ» که دو اصلی بود، دو گنگستر پادو کم‌کم به هم نزدیک شدند دشمن مشترک پیدا کردند و رابطه‌ای دوستانه/عاشقانه تشکیل دادند، این بار مک‌دونا می‌خواست هم پاشیدن یک رابطه دوستانه/عاشقانه نشان دهد.

«بنیشی‌های اینیشرین» درباره‌ی همین است؛ قطع یک میان دو دوست به نام کالم و در جزیره‌های خیالی به اینیشرین که اولی از دسته‌های خواص و دومی عوام، یا کالم می‌گوید «احمق» است. البته این فقط سطحست. آنچه از کالمی که یک روز تصمیم گرفته می‌شود، ارتباط دوستانه و را با پادریک قطع می‌کند -که برتابیدنش برای پادریک ساده و دوست‌داشتنی سخت است- کم‌کم تبدیل به یک تراژدی و خشونتی خودویرانگر خود شود. مک‌دونا می‌گوید نقشه‌ای برای اینکه بگوییم به این شکل برود و شرط و خونبار کالم برای دور نگه داشتن از خودش به یکباره روی کاغذ آمده است. (از اساس او جزو نویسندگان است که از پیش برای چه قرار است روی کاغذ بیاید تصمی⌀نگ)

  • ۱۰ فیلم کمدی سیاه برتر تاریخ سینما که باید ببینید
  • ۱۵ فیلم برتر کالین فارل بر اساس امتیاز راتن تومیتوز

این پیچش داستانی که معمولاً در اواسط فیلم می‌افتد، برگ برنده‌ای آن است. تا پیش از این، ما نمی‌توانیم پیش‌بینی کنیم که در حقیقت ظالمانه‌اش تا کجا پیش خواهد رفت؟ از پیش از این درخواست هم چیزی نمی‌دانیم؛ روزگار خوش دو دوست را ندیده‌ایم و تنها چیزی برایمان مشخص می‌شود، این است که دلیل متفاوتی از مردمان این جزیره باشد که زندگی ساده‌ای دارند، یکشنبه‌ها به کلیسا می‌روند، عصرها مردهایش در دور هم جمع می‌شوند و می‌نوشند، به شیوان، خواهر. پادریک، که هم جزو متفاوت‌هاست، یا مرگ‌اند یا اهل غیبت، چیز دیگری زندگی می‌خواهد.

کلام از ابتدا اعلام می‌کند که پادریک احمق است با توجه به تفاوت هم که با او دلیل است، این روزهای آخر عمری نمی‌بیند، اوقاتش را به جای خلق هنر هنر و موسیقی، با او به بیهوده و روزمره‌ای مثل انواع مدفوع پادریک بگذراند. او که موزیسین است، می‌خواهد جادوانه باشد. بارها در فیلم او را می‌بینیم که در دریا ایستاده است و به سوی آب‌ها که زندگی احتمالاً معنایی و باکوه‌تری دارد و در عین حال صدای انفجار هم از آن می‌آید، چشم چشم دارد. او می‌خواهد این دنیا کاری کرده باشد، هنرمندان بزرگ اثری، ردپایی از خودش بر جای گذاشته باشد چرا که جز این وجودش و زندگی را بی‌معنا می‌داند؛ ؛ ؛ ؛ ؛ ؛ ؛ ؛ طلبی از زندگی که پادریک و خواهرش «افسردگی» می‌خوانند.

هشدار: در نقد فیلم «بنیشی‌های اینیشرین» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.

قصه‌ی «بنی‌های اینیشرین» در زمان جنگ داخلی ایرلند روایت می‌شود؛ دورانی که خواستار استقلال از بریتانیا هستند و نهایتاً موفق می‌شوند و تنها بخشی از بریتانیا باقی می‌مانند. در فیلم صدای جز انفجار که از آن آب‌ها می‌آید، در گفت‌وگوی شخصیت‌ها اشاراتی به جنگ هم می‌شود. یک شاه بین کالم و شخصیت منفی قصه که قانون است، در بار رد و بدل می‌شود که ماهیت را که دوست دارد اعدام کند و برای پول حاضر دستش را به هر حال بزند، و عریان را به او بزند.

می‌توانم این تنش میان کلام و پادریک را تمثیلی از این جنگ داخلی دانست. و بسیار مهمان هم چنین تعبیری داشته‌اند. با توجه به کنایه‌هایی که پادریک در یک شب مستی کلام درباره حرف زدنش (استفاده از قلنبه سلمبه که در زبان ایرلندی جایی ندارد) می‌زند و در واقع آن را مقلد مقلد بریتانیایی‌ها بریتانیایی‌ها بریتانیایی‌ها، می‌توانم شخصیت‌هایی را که نمی‌خواهند از بزرگ و جهان باشکوه و جدا کنند. بمانند و پادریک را نماینده‌ای که می‌خواهند در جهان زندگی کنند.

البته کالم خواهان استقلال فردی است و مسائل مربوط به مردم فلسفی به قدمت عمر است (از کجا آمده ام آمدم بهر چه بود). اما مک‌دونا به طور قطع بی‌دلیل این دیالوگ را در دهان پادریک نگذاشته است. در فضای قصه‌های مک‌دونا، پادریک و تمام بنشی‌های اینیشرین (بنشی در اسکاتلندی به معنای روح است که خبر مرگ را می‌دهد و یک شخصیت زن بی‌نظیر در این فیلم وجود دارد که پیام‌آور مرگ است) پذیرفته شده اند. پادریک زندگی در همین حرف‌های روزمره می‌داند، هر روز با رفیقش به برود و می‌بنوشد و از الاغ روزمرگی‌هایش بگوید. و همین شخصیت مهربان و دوست داشتنی می‌سازد. بله، کمی کودن هم باشد، یا به آن دو شخصیت بامزه‌ای میخانه یکی از آدم‌های روزگار روزگار روزگار است که از این اتفاق دیگر برای پادریک مثل فحش است.

مک‌دونا عامدانه این شخصیت را این چنین نوشته تا ما اصلاً نمی‌توانیم طلب کلام را بپم.یریری (نه اینکه او بدمان بیاید، درکش می‌کنیم، در مکالمه‌ای که در شب مستی پادریک با او کند. به این می‌شود که در کدام دسته باشد.) این طرفدار کدام باور پوچانگارانه است؛ چه باید پوچی زندگی را همانگونه که پذیرفت. آنجا که جهان باقی می‌ماند و به زندگی خود می‌دهد و تنها انسان مسافر موقتی آن است و در محل زندگی پیاده می‌شود. کالم خیال تنها آن‌هاست که چیزی از خود بر می‌گذارند و نام‌شان می‌کنند، این پوچی می‌گذرد، اما در واقع، در نهایت این مرگ مرگ است که پیروز می‌شود چون جسم را با خود می‌توان کرد.

کری کندن

کالم چون می‌داند و می‌تواند در تنهایی خود چیزی باشد، مانند تمام هنرمندان جهان هر معنایی که زندگی را زیر می‌برد، برد می‌خواهد علیه طبیعت زندگی طغیان طغیان. اما مک‌دونا همه‌چیز را جوری می‌چیند که بگوید حتی همین طغیان هم بی‌معنی است. کالم با پادریک که عملی‌اش می‌کند (این خط داستانی را لو که خودتان ببینید) در امکان خلق موسیقی را از خودش می‌گیرد. او در جاودانگی و جدال درونی‌اش با تضاد انسان و طبیعت، که هیچ‌کدام از آن سر در نمی‌آورند چون در همان دنیای ساده‌ای حالا خط بر داشته‌اش تنها مهربانی مهربانی را اصل می‌داند، چنان افراط می‌کند که راهی جز خودویرانگری خودویرانگری است.

کالم می‌گوید سکوت می‌خواهد تا شاید در این موسیقی خلق کند، که از حرف‌های روزمره و مردی مانند پادریک دور بماند که بیشتر از آنچه هست، برایش بی‌معنا بی‌معنا و پوچ پوچ باشد. اما مکان مکالمه با شیوان که تنها آدم نزدیک خودش در این جزیره است، اعتراف می‌کند که همه‌ی این را برای سرگرم کردن و هیجان انگیز کردن خودش می‌کند می‌کند تا شاید این شکل مرگ را به تمسخر تمسخر کند. اصرار پادریک حفظ دوستی با او، که نمی‌تواند دوستش داشته باشد، او نمی‌خواهد و از جایی دیگر انتقام به خود می‌گیرد، انگار باعث می‌شود که این بازی مرگبار مرگبار خوش‌اش بیاید و پادریک را به این سمت سوق دهد. همانطور که مستی پادریک خوش‌اش می‌آید، چرا احتمالاً از نگاهش او را از روزمرگی می‌کند. کالم برای بخشیدن به زندگی اتفاق می‌خواهد، اگر به قیمت آسیب به خودش برسد. آنچه در این بازی اتفاق می‌افتد، در همان پیروزی طبیعت در برابر و پذیرش سرنوشت محتوم انسان است.

جزیره‌ای بی‌اتفاق ساکت اینیشرین که از جنگ هم فقط منفجر می‌شود به گوش ساکنانش، و مک‌دونا سکون و انفعال در عین حال زیبایی‌اش را به خوبی تصویر کشیده است، نمادی نمادی از جهان ماست که در نهایت در آن تنهاییم و باید به این تنهایی سر بزنیم. در این یکی از رفاقت‌ها و مهربانی‌های الاغش از تنهایی می‌خواهد در تنهایی از فرار کند و یکی از شیوان تنهایی‌اش را پذیرفته اما چون زن است و جامعه تنهایی‌اش تنها نمی‌پذیرد، راهی جز فرار از از.

در واقع تنها کسی که در این قصه دست به عملی انقلابی و معنادار می‌زند شیوان است. او به سرنوشتش به جهانی بزرگ‌تر می‌رود تا تنها انسان که در آن زندگی می‌کند و مردمان «حوصله‌سربرش» پررنگ‌ترش نمی‌کند بر او غلبه کند. او بر کالم و پادریک که یکی نمی‌تواند روزمرگی زندگی کند کنار بیاید و اصلاً متوجهش نیست، راه حلی برای فرار می‌کند. او حتی می‌کند برادرش را که عاشقانه دوستش هم با خودش برد، پادریک به تنهایی خودش و زندگی در آن جزیره خو گرفته است. همدمش حالا دوستش تنها گذاشته، می‌شود الاغ و حیوانات دیگر باقی می‌مانند و پسرکی به عقب‌افتادگی‌ها (بخوانید معصومیت) در منطقه حتی پدر مأمور قانونش است و حالا تنها به این دلیل که کالم پادریک را کنار گذاشته، می‌توان دوست او را دوست داشت.

مارتین مکدونا

درست است پادریکِ حالا طعم رنج را چشیده دیگر نیست و بر خلاف ذات و مهربانش، دست به شرورانه می‌زند اما این طغیان او در برابر خودش و کالم کالم با جنس جنس طغیان کالم متفاوت متفاوت متفاوت است. در سکانسی نیمه‌ی دوم فیلمی که در کلیسا، در همان ابتدایی نیایش نگاهی به پنجره و نور می‌اندازد بعد از کلیسا را ​​ترک می‌کند. اینجا تصمیم خودش را می‌گیرد که انتقامش را عملی کند. این حرکت او فوق انسانی است این آخرین جستجوها یک عاشق است که امیدوار است با انتقام معشوق را بازگرداند. کم هم نیست، بارها این را می‌کند و از زیباترین دردناک‌ترین فیلم را می‌کند، یک‌جا با مهربانی در فاصله‌اش هم پادریک را و هم ما را به گریه گریه گریه می‌کند.

مک‌دونا با فرشته‌ای مرگ در همان مکان‌های ابتدایی با سیری که قصه می‌رود، به ما این حس القا می‌کند که قرار است شاهد مرگ این شخصیت‌ها باشد. اما قرعه‌ای مرگ را به نام کسان دیگری می‌زند که این را بهتر است در فیلم بِنی. در واقع فرشته‌ی مرگ همه‌جا هست تا به آن جزیره و به ما که مرگ هر لحظه در کمین، آن را به زندگی بپذیرد. از سویی که در بسیاری از سکانس‌ها تندیس مریم را می‌توان از زوایای مختلف می‌دهد، کالم را به چند اتاقک اعتراف کلیسا می‌فرستد می‌فرستد می‌فرستد، رایانه‌های هوشمند را با دیجیتال می‌زند می‌زند. می‌فرستد می‌فرستد می‌فرستد) در یک نگاه دیگر می‌گوید که انسان هم می‌تواند داشته باشد (که شخصیت کالم می‌تواند مذهب باشد و هم فلسفه باشد) به واقعیتی فراتر از پوچی می‌رسد و به زندگی‌اش معنا می‌بخشد، اما با توجه به اینکه مکدونا برای قصه در نظر نظر، این راه حل اوست. نیست.

از «بنشی‌های اینیشرین» هیچ ایرادی نمی‌توان گرفت. حتی عنوان بهترین فیلم سال را می توانم به آن بدهم. همه‌چیز در این فیلم فوق‌العاده و در خدمت هم است. از بازی‌های شخصیت‌ها (حقیقتاٌ کل گروه بازیگرانش لایق جایزه‌اند) تا متن و فیلمبرداری و ریزه‌کاری‌هایی که مک‌دونا در فیلمنامه جا داده است. فیلم عمیقاً اما در لحظاتی که کم نیست، به ویژه در کشش و کلام و سکانس‌های میخانه مخاطب اهلش را بخنداند.

برندن گلیسون بدون شک عالی است اما کالین فارل شاید در نهایت توجهی را که سزاوارش استدی ک٩ داشته باشد. او پادریک را طوری بازی کرده است که هر چه تا به حال ازش به یاد داشته باشیم، به راحمی فاحمی فرامی. میمیک صورت فارل با ابروهای متمایل به پایین و نگاهش برای این نقش فوق‌العاده است. حtی یک nenmahnathnی قینتههه دنتههههتهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه. مک‌دونا، که می‌خواست، با «بنیشی‌های اینیشرین اینیشرین اینیشرین اینیشرین.

کتاب غرب غم زده اثر مارتین مک دونا نشر بیدگل

کتاب غرب غم زده اثر مارتین مک دونا نشر بیدگل

۴۲۰۰۰

تومان

کتاب مأمورهای اعدام اثر مارتین مک دونا نشر بیدگل

کتاب مأمورهای اعدام اثر مارتین مک دونا نشر بیدگل

۵۸۰۰۰

۴۳۵۰۰

تومان

آثار مارتین مکدونا در “دیجیکالا”

مشاهده همه

شناسنامه فیلم «بنیشی‌های اینیشرین»

نویسنده و کارگردان: مارتین مک‌دونا
بازیگران: کالین فارل، برندن گلیسون، کری کندن، بری کیوگن
خلاصه داستان: در جزیره‌ای به نام اینیشرین، همزمان با جنگ ایرلند، به یکباره دوستش پادریک می‌خواهد که رابطه‌شان را قطع کنند.
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰

امتیاز نویسنده: 5 از 5

نقد فیلم «بنی‌های اینیشرین» بازتاب دیدگاه‌های شخصی است و لزوماً موضع اندلرن است.

نوشته های نقد فیلم «بنیشی اینیشرین»؛ تراژدی-کمدی بی‌نقص مک‌دونا درباره یک جدایی اولین بار در اندلرن. پدیدار شد.