در پایان فیلم فرانکنشتاین گیلرمو دل تورو، دوربین در سکوتی یخی بر پهنهای سفید برف میچرخد. موجود ویکتور فرانکنشتاین که در قطب شمال ایستاده است، در حالی که باد سرد در صورتش می وزد. کشتی از دور ناپدید می شود و در چشمانش چیزی بین غم و آرامش است. این عبارت روی صحنه ظاهر می شود: “اینطوری دلت می شکند، اما به زندگی ادامه می دهی.” این عبارت از لرد بایرون است. شاعری که همیشه بین شور، گناه، زیبایی و رنج در نوسان بود.
انتخاب این عبارت برای آخرین تصویر فیلم تصادفی نیست. در آن مرحله، موجود دیگر یک «هیولا» نیست. او می بخشد، نه از روی نادانی، بلکه از روی درک جدید از معنا و تداوم.
در این صحنه مفهومی به نام “تداوم رنج” عینی دیده می شود. این موجود در سرمای ابدی باقی می ماند، اما به راه خود ادامه می دهد. اینجاست که شعر و سینما به هم می رسند: در پذیرش رنج، بدون تسلیم شدن.
1. شعری بین عشق و انزوا
جورج گوردون بایرون در آغاز قرن نوزدهم در لندن به دنیا آمد. او در زمانی بزرگ شد که جهان از عقل گرایی روشنگری به احساسی ترین مرحله در تاریخ ادبیات اروپا می رفت. دوره ای که بعدها «رمانتیسم» نامیده شد. بایرون، برخلاف بسیاری از معاصرانش، هیچ آرامش درونی یا مکانی امن برای تعلق نداشت. در جوانی در یک پا دچار نقص جسمانی شد و این ضعف جسمانی عقده ای از خشم و بی قراری در او ایجاد کرد. اما به همان اندازه که آسیب پذیر بود، نیروی خلاقی در او وجود داشت. اشعار او حکایت از عشق و گناه و شور داشت و صدای انسانی بود که می خواست از حصار اخلاق و سنت بگذرد.
او شاعری نبود که در جستجوی زیبایی صرف باشد. بلکه می خواستم حقیقت را بازنمایی کنم، حتی اگر تلخ باشد. او در شخصیت های شعری خود چهره هایی خلق کرد که هم عاشق هستند و هم قربانی، هم جنایتکار و هم قهرمان. همین پارادوکس بعدها در ادبیات جهان به عنوان «قهرمان بایرونیک» شناخته شد. فردی که علیه نظام اخلاقی جامعه قیام می کند، اما دچار احساس گناه و پوچی درونی می شود.
2. قهرمان بایرون و بازتاب انسان معاصر
قهرمان بایرون در واقع تصویری از خود شاعر بود: فردی مغرور، تنها و سرکش که نمی تواند در دنیای دیگران آرام بگیرد. در اشعاری مانند «زیارت چایلد هارولد» و «مانفرد» می بینیم که راوی فردی است که از جامعه می گریزد و معنا را در طبیعت یا درون خود جستجو می کند. او از گناه صحبت می کند، اما توبه نمی کند; زیرا می داند که رنج بخشی از وجود اوست.
این دیدگاه بعداً تأثیر عمیقی بر نویسندگان قرن نوزدهم گذاشت: داستایوفسکی، شلی، گوته و حتی مری شلی که فرانکنشتاین را نوشت. موجودی که فرانکنشتاین خلق کرده نیز از همین تبار فکری است: شورشی، آگاه به گناه، اما محکوم به تنهایی. شاید این ارتباطی است که جمله بایرون را در پایان فیلم دل تورو شنیده است. زیرا ریشه این داستان همان رنجی است که بایرون سال ها قبل از دل تورو در قالب شعر و زندگی اش تجربه کرده بود.
3. بایرون و مفهوم شکست در عشق و زندگی
بایرون در زندگی شخصی خود همیشه بین عشق های آتشین و رسوایی های اجتماعی گرفتار بود. ازدواج های ناموفق، روابط مخفیانه و شایعات بی پایان از او چهره ای ساخته بود که جامعه انگلیسی آن زمان نمی توانست تحمل کند. او سرانجام از بریتانیا فرار کرد و در اروپا ساکن شد. در تبعید به نوشتن ادامه داد و در ایتالیا و یونان زندگی کرد و بعدها در جنگ برای استقلال یونان جان خود را از دست داد.
اما در تمام این فراز و نشیب ها، یک مضمون ثابت در آثار او تکرار می شود: دلشکستگی و ادامه دادن. برای بایرون، شکست یک پایان نیست، بلکه نوعی تداوم است. او معتقد بود که یک شخص واقعی در میان رنج ها شکل می گیرد و آنچه از ما باقی می ماند لحظات شادی نیست، بلکه توانایی مقاومت پس از نابودی است. جمله «اینجوری دلت میشکنه ولی به زندگیت ادامه میدی» گزیده ای از این باور است.
4. مرگ و جاودانگی در نگاه بایرون
بایرون در سی و شش سالگی در حالی که هنوز پرشور و بی قرار بود درگذشت. مرگ او در تبعید تصویری از پایان عاشقانه بود: مرگی که در خدمت آرمان ها و شعر رخ می دهد. در آخرین شعرهای او به ویژه در «دون خوان» نوعی پذیرش و کنایه نسبت به زندگی به چشم می خورد. گویی شاعر فهمیده بود که هر کاری که می کند طوفانی بیش نبوده است.
او در آن شعر می نویسد که زندگی مانند دریای بیکران است و هر موج تازه ای رنجی تازه می آورد. اما پشت این طوفان نوعی آرامش نهفته است. آرامشی که از پذیرش درماندگی حاصل می شود. این ایده همان چیزی است که دل تورو در فیلمش زنده کرد: مخلوق فرانکنشتاین که پس از همه طغیان ها، در سکوت قطب شمال به آرامش پذیرش می رسد.
5. ادبیات بایرون و تأثیر آن بر رمانتیسیسم تاریک
بایرون یکی از پیشگامان «رمانتیسم تاریک» بود، شاخه ای از ادبیات رمانتیک که به جای ستایش طبیعت و احساسات، به جنبه تاریک روان انسان می نگریست. از این منظر انسان موجودی دوگانه است: خالق و ویرانگر. این ایده بعدها بر ادگار آلن پو، مری شلی و نویسندگان گوتیک تأثیر گذاشت.
دل تورو که شیفته هنر گوتیک و مجروحان نیز هست، از این منبع الهام می گیرد. در نگاه او، هیولا دشمن انسان نیست، بلکه تصویر درونی اوست. این دیدگاه کاملاً با فلسفه بایرون مطابقت دارد. اگر بایرون در شعرهایش از «گناه آگاهانه» صحبت می کرد، دل تورو آن را در قالب «بخشش آگاهانه» در فیلمش نشان می دهد.
6. بایرون در نگاه فیلمسازان و هنرمندان مدرن
در آغاز قرن بیستم، بایرون بارها و بارها از فیلمسازان، نویسندگان و آهنگسازان الهام گرفت. شخصیت هایی مانند جیمز دین، بونو از U2 و حتی برخی از نقش های دیوید بووی بازتاب همان قهرمان بایرونیک هستند: سرکش، آسیب پذیر، اما در شکست زیبا. سینمای دل تورو نیز از این مدل مستثنی نیست.
دل تورو در مصاحبه ای گفت که برای او بایرون نماد مردی است که از تاریکی می ترسد اما برای دیدن حقیقت وارد آن می شود. این عبارت شاید کلید درک حضور نقل قول بایرون در فیلم باشد. او می خواست معنای مسیر درونی هیولای خود را در یک بیت شعر خلاصه کند: بیماری که می داند بخشش تنها راه واقعی برای زنده ماندن است.
7. بایرون و مفهوم بخشش در پایان زندگی
بایرون در آخرین سال های زندگی خود از شورش بیرونی به بازتاب درونی روی آورد. آخرین شعرهای او مانند زمزمه ای خاموش از خودآشتی است. او دیگر به دنبال قهرمانی برای جامعه نبود، بلکه میخواست با درونی مشکلساز خود مقابله کند. از این زمان است که عباراتی مانند “قلب می شکند و تو هنوز زنده ای” معنا پیدا می کند. این عبارات محصول تسلیم نیست، بلکه نتیجه درک است: درک این که رنج بخشی از بافت انسان است.
8. پیوند اندیشه بایرون با اندیشه آفرینش و گناه در ادبیات
در سنت فکری غرب، مفهوم خلقت همواره با گناه و مسئولیت همراه بوده است. از داستان آدم تا اسطوره پرومتئوس، خالقان مسئول خلقت خود هستند. بایرون این رابطه را در سطح انسانی منعکس کرد: انسان خالق درد خود است، اما از درون همان درد رشد می کند.
دل تورو دقیقاً در فیلمش این چرخه را بازسازی می کند. او از بایرون و شلی وام می گیرد تا نشان دهد که مرز مشخصی بین خالق و مخلوق وجود ندارد. هر دو محکوم به گناه هستند و در نهایت هر دو نیاز به بخشش دارند.
9. بازتاب رنج بایرون در عصر کنونی
بایرون تنها شاعر قرن نوزدهم نبود. او یک شخصیت جهانی است که در عصر رسانه های اجتماعی، بحران های هویت و اضطراب های مدرن اهمیت دارد. انسان امروزی، مانند قهرمان بایرون، بین میل به آزادی و ترس از طرد شدن گرفتار شده است. عبارت او در پایان فیلم دل تورو در واقع پیامی برای انسان معاصر است: شکست اجتناب ناپذیر است، اما ادامه دادن شکل دیگری از ایمان است.
10. بخشش به عنوان ادامه زندگی
اگر عبارت بایرون را از منظر روانشناسی بررسی کنیم، مفهوم بخشش را در دل خود دارد. بخشش در اینجا نشانه ضعف نیست، بلکه نشانه درک است. مخلوق خالق خود را می بخشد نه به این دلیل که او را فراموش کرده است، بلکه به این دلیل که می داند ادامه دادن تنها راه زنده ماندن است.
دل تورو با این عبارت نشان می دهد که وقتی فردی رنج را می پذیرد از چرخه انتقام خارج می شود. او دیگر نمیخواهد «هیولا» باشد، او میخواهد انسان باشد و انسان بودن به معنای پذیرفتن شکستن قلب به عنوان بخشی از آنچه هستی است. در آن لحظه، مخلوق به همان ایده ای می رسد که بایرون در اشعار خود از آن صحبت کرده است: رستگاری در پیروزی نیست، بلکه در شناخت شکست است.
11. چرا دل تورو حکم را از بایرون گرفت نه شلی یا دیگران؟
شاید طبیعی بود که دل تورو در پایان فیلم نقل قولی از خود مری شلی را انتخاب کند، اما او آگاهانه بایرون را انتخاب کرد. چون بایرون در داستان «فرانکنشتاین» حضوری واقعی دارد: تابستان 1816 در روستای ژنو، جایی که مری شلی ایده داستان را نوشت، بایرون نیز حضور داشت و موضوع گفتگو، زندگی و مرگ مصنوعی بود.
بنابراین انتخاب عبارت شما نوعی بازگشت به نقطه شروع است. دل تورو با این انتخاب پیوند تاریخی ادبیات و سینما را می بندد و نشان می دهد که شعر و تصویر همچنان از یک منبع احساسی تغذیه می شود.
خلاصه
خط لرد بایرون در پایان «فرانکنشتاین» دل تورو یک شکوفایی ادبی نیست، بلکه روح فیلم است. این کلمه بیانگر افکار شاعر و کارگردان درباره انسان است: موجودی که از رنج و شکست ساخته شده است. بایرون در شعرهای خود از دل شکستگی به عنوان مرحله رشد یاد کرد و دل تورو نیز همین مفهوم را در تصویر به تصویر کشید. در سکانس پایانی، مخلوق با بخشش خالق خود بالغ می شود. همان نقطه ای که شعر و فلسفه به هم می رسند. عبارت بایرون به ما یادآوری می کند که ادامه دادن نوعی ایمان است نه انکار. دل تورو با این انتخاب، ادبیات رمانتیک را به زبان سینما ترجمه کرده است. در نتیجه فیلم به پایانی می رسد که نه ناامیدانه است و نه پیروزمندانه، بلکه انسانی است.
❓ سوالات متداول (سؤالات متداول)
1. چرا دل تورو از لرد بایرون نقل قول کرد؟
از آنجا که بایرون معاصر مری شلی بود و افکار او در مورد رنج، عشق و بخشش با موضوع فیلم همخوانی داشت. دل تورو می خواست فیلم را با صدای شاعری به پایان برساند که همین دغدغه را برای انسان داشت.
2. منظور از جمله «اینجوری دلت میشکنه ولی به زندگیت ادامه میدی» چیه؟
این عبارت بیانگر توانایی انسان برای ادامه پس از رنج است. در فیلم پس از تجربه طرد شدن و احساس گناه، موجودی یاد می گیرد که ببخشد و این ادامه به معنای زندگی تبدیل می شود.
3. آیا عباراتی در رمان اصلی مری شلی وجود دارد؟
نه، این عبارت از آثار لرد بایرون است، نه از رمان «فرانکنشتاین». دل تورو او را انتخاب کرد تا فیلم را به میراث فکری شاعران رمانتیک پیوند دهد.
4. صحنه پایانی در قطب شمال به چه معناست؟
قطب شمال نماد سکوت و پذیرش است. جایی که موجود پس از تمام رنج ها به آرامش درونی می رسد. انتخاب این فضا بیانگر پاکی و فراموشی است نه مرگ.
5. آیا بایرون و شلی واقعاً نسبت فامیلی داشتند؟
بله، بایرون و مری شلی در سال 1816 در ژنو ملاقات کردند و این ملاقات الهام بخش رمان فرانکشتاین بود.




ارسال نقد و بررسی