ارتباط سریال جدایی Severance و علوم اعصاب

ارتباط سریال جدایی Severance و علوم اعصاب

مقدمه: وقتی مرز علم و تخیل محو می شود

Severance، محصول Apple TV+، دنیایی را به تصویر می کشد که در آن کار و زندگی شخصی از هم جدا شده اند. این داستان علمی تخیلی با روایتی جذاب و شخصیت پردازی عمیق سوالات فلسفی و علمی بسیاری را در مورد هویت، آگاهی و عملکرد مغز مطرح می کند.


هشدار اسپویلر داستان در این بخش

در فصل اول سریال «جدایی» داستان در شرکتی مرموز به نام صنایع لومون روایت می شود که فناوری به نام «جدایی» را ارائه می دهد. این فناوری از طریق جراحی زندگی کاری و شخصی کارکنان را کاملاً از هم جدا می کند. شخصیت اصلی، مارک اسکات، مردی است که به تازگی در بخش Severed Floor شرکت شروع به کار کرده است. مارک مانند بقیه کارمندان دو نسخه ذهنی دارد: اینی که فقط از زندگی کاری خود آگاه است و اوتی که از زندگی شخصی خود لذت می برد. این دو نسخه هیچ ربطی به هم ندارند و خاطراتشان کاملا جداست. اما وقتی یکی از همکاران مارک، پیتر کیل (پتی)، پس از ترک شرکت به او هشدار می‌دهد که شرکت ترسناک‌تر از آن چیزی است که به نظر می‌رسد، مارک خود را درگیر سؤالات عمیقی درباره اخلاق و واقعیت پشت این فناوری می‌بیند.

بعدها شخصیت های دیگری مانند هلی آر، ایروینگ و دیلن وارد داستان می شوند که هر کدام از آنها کارمند بند انزوا هستند و با درگیری های عمیقی بین موافقان و مخالفان خود دست و پنجه نرم می کنند. هلی که از ابتدا با فناوری مخالف بود، سعی می کند از محیط کار خود فرار کند، اما دائماً توسط قوانین سختگیرانه شرکت محدود می شود. در همین حال، مارک شروع به کشف رازهای تاریک شرکت می کند و متوجه می شود که فناوری فقط به جداسازی حافظه محدود نمی شود. او متوجه می شود که شرکت کنترل کامل زندگی کارمندان را در دست می گیرد و این امر مارک را در مسیری خطرناک برای افشای حقیقت سوق می دهد. فصل اول با هیجان زیاد و سوالات بی پاسخ به پایان می رسد و زمینه را برای فصل دوم فراهم می کند.


اما آیا چنین مفهومی فقط محصول تخیل نویسندگان است یا در علوم اعصاب شواهدی دال بر امکان آن وجود دارد؟

در دهه های اخیر، علوم اعصاب نشان داده است که مغز انسان ساختار بسیار پیچیده و چند لایه ای دارد. مغز ما نه تنها مسئول پردازش اطلاعات، حافظه و احساسات است، بلکه تمام این وظایف را در یک شبکه گسترده و به هم پیوسته انجام می دهد. اما آیا می توان این سیستم یکپارچه را به دو قسمت مجزا تقسیم کرد تا هر قسمت به طور مستقل کار کند؟ برای پاسخ به این سوال باید تحقیقات و نمونه های واقعی در زمینه علوم اعصاب را تحلیل کنیم.

از دهه 1940، مفهوم “شکاف مغز” در علم پزشکی مطرح شده است. این پدیده که در ابتدا به عنوان راه حلی برای کنترل صرع شدید معرفی شد، توانایی های شگفت انگیز مغز را برای پردازش مستقل اطلاعات در نیمکره چپ و راست آشکار کرد. با این حال، سؤالات اخلاقی و علمی در مورد تأثیر چنین جدایی بر هویت و آگاهی فردی بی پاسخ مانده است.

در زیر به بررسی شباهت ها و تفاوت های مفاهیم ارائه شده در مجموعه «جدایی» با یافته های علمی دنیای واقعی می پردازیم و سعی می کنیم درک بهتری از پیچیدگی های مغز و ذهن انسان به دست آوریم.

ارتباط سریال جدایی Severance و علوم اعصاب


ذهن تقسیم شده و واقعیت علمی

در دنیای واقعی، جراحی هایی که نیمکره های مغز را از هم جدا می کنند، از دهه 1940 به عنوان راه حلی برای مدیریت صرع استفاده می شود. دو نیمکره بریده شده است.

تحقیقات نشان داده است که بعد از این جراحی، نیمکره های مغز می توانند به طور مستقل اطلاعات را پردازش کنند. به عنوان مثال، اگر اطلاعاتی به نیمکره راست (که مسئول کنترل سمت چپ بدن و پردازش فضایی بینایی است) ارائه شود، ممکن است بیمار نتواند آن را بیان کند، زیرا توانایی صحبت در درجه اول در سمت چپ است. نیمکره اما همین بیمار می تواند با دست چپش اطلاعات بنویسد یا ترسیم کند. این پدیده نشان می دهد که هر نیمکره مغز مستقل از دیگری عمل می کند.


سندرم دست بیگانه و درگیری بین نیمکره ها

یکی از عجیب ترین اثرات جراحی شکاف مغز، ظهور «سندرم دست بیگانه» است. در این سندرم یکی از دست های بیمار به طور غیرارادی حرکت می کند و حتی ممکن است با دست دیگر مخالفت کند. این وضعیت نشان دهنده تضاد بین اهداف و رفتارهای نیمکره های مغزی است.

این پدیده شباهت زیادی به مضمون سریال جدایی دارد که شخصیت ها (ورودی ها و خروجی ها) گاهی اهداف و رفتارهای کاملا متضادی دارند. این تضادها نه تنها در داستان سریال، بلکه در دنیای واقعی نیز سوالات عمیقی را درباره مفهوم هویت و آگاهی ایجاد می کند.


مثال ویژه: نیل و خاطرات گمشده

یکی از عجیب‌ترین نمونه‌های بالینی که به ما کمک می‌کند عملکرد مستقل مغز را درک کنیم، نوجوانی به نام نیل در دهه 1990 است. نیل به دلیل وجود تومور در غده صنوبری خود از فراموشی رنج می برد که او را از یادآوری وقایع روزمره باز می داشت. او نمی توانست آنچه را که آموخته بود به خاطر بیاورد یا حتی تکرار کند.

با این حال، نیل توانست از خاطرات خود بنویسد. در یک آزمایش از او خواسته شد درباره کتابی که در مدرسه خوانده بود بنویسد. با اینکه نام کتاب را به خاطر نداشت، توانست جملات مرتبط با کتاب را بنویسد. این یافته ها نشان می دهد که مغز می تواند خاطراتی را ذخیره کند که دسترسی آگاهانه آنها مسدود شده است.

این پدیده در سریال «جدایی» نیز دیده می شود که شخصیت ایروینگ به طور ناخودآگاه خاطراتی از محیط کارش را از طریق نقاشی بازنمایی می کند.

1737006349 920 ارتباط سریال جدایی Severance و علوم اعصاب1737006349 920 ارتباط سریال جدایی Severance و علوم اعصاب


هیپوکامپ و محدودیت های حافظه

هیپوکامپ بخشی از مغز است که نقش اصلی را در ذخیره و بازیابی خاطرات ایفا می کند. این بخش همچنین به درک فضا و مکان کمک می کند. اتصال هیپوکامپ به مکان پدیده ای به نام اثر در را توضیح می دهد که در آن عبور از در باعث فراموشی کوتاه مدت می شود.

در سریال، تغییر شخصیت ها (اینی و یوتی) هنگام عبور از درهای آسانسور ممکن است به نوعی با عملکرد هیپوکامپ مرتبط باشد. این ایده نشان می دهد که عبور از یک مرز فضایی ممکن است نشان دهنده تغییر در وضعیت ذهنی باشد.

اما دو نقص عمده در ایده یک برش ساده در هیپوکامپ وجود دارد.

اول اینکه فقط حافظه مربوط به رویداد (حافظه اپیزودیک) و فضا در سریال از هم جدا نیستند. کارمندان اطلاعات زیادی در مورد شرکت Lumon از جمله تاریخچه و مؤسس آن دارند که OT ها به آنها دسترسی ندارند. علاوه بر این، آنها خاطرات عاطفی ایجاد می کنند. برای مثال، لذت دریافت پاداش برای کار سخت یا ناراحتی ناشی از تنبیه در «اتاق استراحت». این نوع خاطرات به بخش‌های زیادی از مغز بستگی دارد و هیپوکامپ تنها بخشی از شبکه بزرگ‌تری است که در پردازش این خاطرات نقش دارد.

مشکل دوم این است که حافظه به طور مستقل کار نمی کند. حافظه ارتباط نزدیکی با چیزهایی مانند ادراک، توجه و زبان دارد. مغز انسان به قدری پیچیده است که سیستم حافظه آن را نمی توان به طور کامل به دو بخش جداگانه تقسیم کرد. اما فکر کردن به ایده های سریال می تواند بسیار جالب و سرگرم کننده باشد!


علم و تخیل با هم

مجموعه «جدایی» با الهام از علوم اعصاب، مفاهیمی مانند هویت، حافظه و تضادهای درونی را به شکلی جذاب نشان می دهد. این اثر به ما یادآوری می کند که علم مغز و ذهن هنوز پر از رمز و راز برای کشف است. تفکر در مورد مرزهای بین واقعیت و تخیل می تواند الهام بخش پیشرفت های بیشتر در درک نحوه عملکرد مغز باشد.


این مقالات را نیز بخوانید

گفتگو