انتقام سخت از شوهر دوم زن جوان ؛ رسوایی

یک زن 6 ساله که به بهبودی مشهد آمد ، درباره داستان تلخ زندگی خود گفت: “من در یکی از شهرکهای مشهاد متولد شدم و در خانواده ای متولد شدم که از نظر اقتصادی خوب نبود. اما پدر من مردی مهربان و سخت بود که ما هرگز مشکلات زندگی را درک نکردیم.

به گفته خراسان ، من در سن شش سالگی اولین سکته مغزی را داشتم که پدرم در اثر بیماری درگذشت و مادرم که مستمری پدرم را می گذراند ، به مصرف مواد مخدر سنتی آلوده شده است.

حتی اگر من به درس علاقه ای نداشتم ، سرانجام دیپلم در علوم انسانی دریافت کردم و در یک آرایشگاه کار کردم زیرا من عاشق حرفه آرایشگری بودم و این کار را دوست داشتم. در همین حال ، یکی از مشتریان ثابت آرایشگاه ، که اخلاق و رفتار من را دوست داشت ، برای پسرش با من ازدواج کرد ، بنابراین من و رمضان در میز نشستیم زیرا پوشیدن لباس عروسی یکی از خواسته های من بود.

اما اختلافات ما روز بعد از مراسم عروسی به دلیل مسائل مالی آغاز شد و خیلی زود احساسی شد. اکنون ، بی اعتنایی کلامی با شوهرم به مرز سرسختی و درگیری رسیده بود ، و هیچکدام از خواسته های ما کوتاه نبود تا اینکه سرانجام تصمیم گرفتیم جدا شویم و من از ماه رمضان طلاق گرفتم که اصلاً نمی خواهم با مرد دیگری ازدواج کنم.

حدود یک سال بعد به طور تصادفی آرمین را ملاقات کردم. او آنقدر مرا مجذوب خود کرد که حتی یک لحظه بدون او نمی توانستم آرام باشم. عشق او قلب عجیبی را در قلب من ایجاد کرده بود که سرانجام برای بار دوم با یک مراسم ساده نشست و با آن جوان ازدواج کرد.

آرمین خیلی مرا دوست داشت و در یکی از گیاهان تولید مشهاد کار می کرد. من همچنین وسایل زندگی خود را جمع کردم و به خانه او رفتم. اما دوباره ، به نظر می رسید که سرنوشت من متفاوت است زیرا ناسازگاری من و او از همان روز شروع شد که ما زیر یک سقف رفتیم.

او یا بیکار خود را در کارخانه قرار داد و سبقت گرفت یا فقط در خانه و محتوای اینستاگرام سرگرم شد تا حتی تلفن را روی زانوهای خود بگذارد و چای یا شام بخورد. آنقدر در فضای مجازی غرق شد که من در خانه نبودم. من آنقدر از همسرم غفلت کردم که از این وضعیت خسته شدم. وی همچنین با توهین و توهین پاسخ داد.

از طرف دیگر ، آرمین به شدت علاقه مند به تولد یک کودک بود ، اما من هنوز از زندگی جدیدم می ترسیدم و برای بارداری آماده نبودم. با این حال ، یک روز متوجه بارداری ناخواسته خود شدم و بلافاصله به آزمایشگاه رفتم. وقتی آنها نتیجه مثبتی از بارداری به من دادند ، من دیگر خودم را نفهمیدم.

در این شرایط ، من تصمیم وحشتناکی گرفتم و با خواهرم در مورد موضوع بحث کردم که با او رابطه خوبی داشتم. هرچه خواهرم اصرار داشت از تصمیم وحشتناک برگردد و آینده من را نابود نکند ، فایده ای نداشت. من از مقداری داروی گیاهی از محله آتاری استفاده کردم و یک هفته بعد فرزندم سقط کرد. آرمین همچنین تا زمانی که طبل به صدا درآید ، هیچ اطلاعاتی نداشت و بعداً شوهرم به طور تصادفی برگه تست را در جیب من پیدا کرد و تمام داستان رفت.

از آن روز به بعد ، رفتارهای آرمین کاملاً تغییر کرد. او بسیار پرخاشگر شد و نه تنها مرا کتک زد ، بلکه وجودش را از دست داد. او به من اجازه نمی داد حتی تلفنم را لمس کنم. او مرا در خانه قفل کرد و تا زمانی که من از کارخانه برگشتم در خانه زندانی شد. این رفتارها به جایی رسید که من در جهنم زندگی می کردم. اکنون او فقط به من اجازه داده است که چند روز به خانه مادرم بروم تا به مرکز اجرای قانون بیایم تا راهی برای خلاص شدن از این شرایط پیدا کنم.

با توجه به اهمیت این داستان ، مطالعات روانشناختی و اقدامات مشاوره با راهنمایی های تجربی و دستورالعمل های ویژه توسط سرگرد Ehsan Sabbar ، رئیس دفتر کلانتر شفابخشی مشهود برای مهارت های خانوادگی و چگونگی مقابله با مشکلات عاطفی در حلقه کار اجتماعی آغاز شد.